تابش قطره

فروغ قطره ای در خلوت تنهایی

تابش قطره

فروغ قطره ای در خلوت تنهایی

تابش قطره

بهانه ای برای بیان برخی معارف دین مبین اسلام و آموزه های مکتب اهل بیت علیهم السلام و مطالب مورد نیاز زائران و مسافران سفر معنوی حج و عمره و عتبات

۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

بررسی و نقد تعاریف

محور تعریف‌های موافقان از سلفیّه، پیروی از سلف صالح است، گرچه مصطفی حلمی در تعریف خویش دامنة این پیروی را تا محمد بن عبدالوهاب و سایر رهبران معاصر سلفی در دنیای اسلامی بسط داده است، اما غالب اندیشوران معیار سلفی بودن را به پیروی از سلف صالح یعنی صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین محدود کرده‌اند و افرادی چون ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را از احیاگران سلفی می‌دانند.

برای بررسی و نقد دیدگاه‌ها دربارة تعریف سلفیّه لازم است دو مسأله را تحلیل کنیم: یکی این‌که مراد از «پیروی‌سلف‌صالح» به‌چه معناست و دیگر آنکه «سلف صالح» چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایة نجات و تخلف از آنان موجب گمراهی و هلاکت است.

معنای پیروی از سلف

پیروی از سلف صالح به چه معناست؟

آیا مقصود این است که در روش اندیشه و شیوة زندگی فردی و اجتماعی و... تابع و مقلد آنان باشیم و در روش اندیشه یا نحوة زندگی، در اصول عقیدتی و یا در احکام فردی و اجتماعی، نگاهمان فقط به سلف باشد و از عقل خویش برای تجدید حیات اجتماعی و فهم جدید از قرآن و سنت بهره‌ای نبریم؟

بدیهی است که این طرز تفکر نه مورد تأیید خود قرآن و سنت است و نه هیچ عقل سلیمی آن را تأیید می‌کند، زیرا:

اولاً : خود قرآن کریم که سلفیّه خود را متولیان انحصاری قرآن می‌دانند، بسیاری از اقوام گذشته را به جهت پیروی کورکورانه از پدران و گذشتگان سرزنش می‌کند و این را دلیل بر بی‌خردی می‌داند( بقره: 170)

ثانیاً : خداوندی که این همه بر تعقل و اندیشه‌ورزی تأکید می‌کند و مشرکان عصر رسالت را به جهت تعقل نکردن و تقلید از آبا و اجداد سرزنش می‌کند، آیا امت آخرالزمان را استثنا می‌نماید و آنان را به پیروی بی‌دلیل از سلف امر می‌کند؟

کدام عقل سلیم می‌پذیرد که اگر سلف صالح برای انجام فریضة حج، از استر و اسب و اشتر استفاده می‌کردند، امروز هم به احترام سلف صالح و به تبعیت از سلف صالح، از اسب و اشتر استفاده کنند و بر هواپیما ننشینند. اگر سلف صالح در هنگام سخنرانی مجبور بودند با صدای بسیار بلند سخن بگویند یا افرادی در وسط جمعیت سخنانشان را به دیگران منتقل کنند، امروز هم عده‌ای می توانند بگویند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نکرده‌اند، اگر ما این کار را بکنیم بدعت در دین است و باید حنجره را پاره کرد تا مقصود خویش را به همة مخاطبان رساند؟ سلف نه از رادیو استفاده می‌کردند و نه از تلفن و تلویزیون و ماهواره و نه از روزنامه و مجله و اینترنت، اما امروزه قاطبة علمای اسلام از مذاهب گوناگون، حتی عالمان سلفی مذهب، استفاده از این وسایل را برای تبلیغ فرهنگ اسلامی نه تنها جایز بلکه ضروری می‌دانند و خلاف آن را تحجر و واپسگرایی می‌دانند.

گذشته از همة اینها، اگر زندگی سلف را بررسی کنیم، می‌بینیم در همان سه قرن اولیة اسلام تغییرات بسیاری در شیوه‌های زندگی فردی و اجتماعی به ویژه در حکومت به وجود آمد. رمضان البوطی می‌نویسد:

هیچ کدام از پژوهشگران و یا آشنایان با تاریخ صحابه و تابعین در این تردید ندارند که عواملی تقریباً به صورت همزمان بروز کردند(السلفیه، ص47) و با ظهور آنها برای سلف صالح ـ رضوان الله علیهم ـ این امکان بر جای نماند که در برخورد با اندیشه و زندگی بر همان شیوة نخست خود ثابت و پایدار بمانند تا این ثبات و پایداری ... صورت معیار و الگویی به خود بگیرد و همة مسلمانانی که پس از آن می‌آیند موظف به پیروی از آن باشند؛ بلکه ناگزیر بودند به اقتضای عواملی که ذکر شد (و دیگر تحولات به وجود آمده) روش‌های دیگری را در زمینة برخورد با زندگی و مسائل آن جایگزین روش قبلی خود سازند و در زمینة فرهنگ و علوم و شیوه‌های شناخت و اندیشه به جای سبک‌های فطری که قبلاً با آن آشنایی داشتند، سبک‌های پیچیدة تازه‌ای را در پیش گیرند(مقصود ایشان، گسترش دایرة فتوحات اسلامی، گرایش بسیاری از پیروان ادیان دیگر به اسلام، گرویدن هزاران تن از سرزمین‌های مجاور و نیز سرزمین‌های دور به اسلام و گسترش زندقه است (همان، ص43ـ45)

ایشان در ادامه، نمونه‌هایی را از مسائل عمرانی، عادات اجتماعی و فعالیت‌های اقتصادی که صحابه در زمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  با آن آشنایی نداشتند و در زمان تابعین و پیروان تابعین به وجود آمده ذکر می‌کند(السلفیه، ص47ـ56) پس بدیهی است «پیروی و تبعیت از سلف صالح» نمی‌تواند به این معنا باشد که ما باب اندیشه را در مسائل زندگی ببندیم و شیوة نوینی را برای حل مشکلات زندگی استفاده نکنیم. از سوی دیگر، آیا سلف صالح در برخورد با مسائل، همه به یک گونه برخورد می‌کردند و خود هیچ اختلافی نداشتند؟

بررسی تاریخ گواهی می‌دهد: در همان سدة نخست، گرچه گروهی از تابعان بر سنت‌های پیشین اصرار می‌ورزیدند، اما گروهی دیگر بر اجتهاد در مسائل مستحدثه تأکید داشتند که این گروه از سوی سنت‌گرایان «اصحاب أرَأیتَ» (یعنی آیا دیدی؟ مقصود این است که آیا دیدی حکم فلان مسأله چه بود؟ پس حکم این مسأله نیز چنین است.(البوطی، همان، ص63) خوانده شدند (  احمد پاکتچی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9،تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چ. اول، 1381، ص114 ) این گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه نبودند، اما گسترش حوزة جغرافیایی اسلام و پیدایی مسائل مستحدثه و دوری از مرکز خلافت اسلامی و عدم دسترسی به نصوصی که مرجع و منبع باشد، زمینه را برای اجتهاد شخصی در مسائل به ویژه احکام فقهی آماده کرد. چنان که بر اساس گزارش محققان، در نیمة نخست سدة دوم هجری، فقه در طی تحولی سریع، مرحلة فقه نظام گرا را پشت سر گذارده و شتابان روی به سوی مرحله‌ای دیگر یعنی تدوین نهاده بود که شکل‌گیری گروهی با عنوان «اصحاب رأی» حاصل آغاز همین مرحله و تکوین فقه بود.

در میانة سدة دوم قمری، نزاع محافل دینی در باب استعمال رأی و حدود کاربرد آن در فقه، دو گروه جدید را در مقابل یکدیگر نهاده بود:

1 ـ گروهی که رأی فقهی را ارجی ویژه می‌نهادند و به «اصحاب رأی» شناخته شدند.

2 ـ گروهی که به رویارویی با آنان برخاستند و بر پیروی از سنت پیشینیان اصرار داشتند که «اصحاب اثر» یا «اصحاب آثار» خوانده می‌شدند و در منابع متأخر«اصحاب حدیث» نام یافتند.

در نیمة نخست سدة سوم قمری، اصحاب حدیث با بار معنایی پیروان حدیث نبوی مفهومی افتخار آمیز یافت و سنت گرایانی برجسته چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه، خود و همفکرانش را اصحاب حدیث خواندند(دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص114)

در مقابل اصحاب اثر، افرادی چون حسن بصری (د.10ق) و حمادبن ابی سلیمان(د.20ق) و ابن شبرمه(د.44ق) و ابن ابی لیلی (د.48ق) و ابوحنیفه (د.05ق) به «رأی» و درایت و اجتهاد در مسائل گرایش داشتند. به ویژه ابوحنیفه نماد اصحاب رأی در تاریخ فقه است. او در مواجهه با آرای صحابه، اتفاق آنان را حجت می‌شمرد و در صورت اختلاف، خود را در انتخاب به وفق رأی مخیر می‌دید(دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص128ـ132)

نتیجه این‌که در میان تابعین و تابعینِ تابعین وحدت نظری وجود نداشت و هر گروهی خود را مصیب و بر حق می‌پنداشت و دیگری را مردود می‌دانست. حتی در بین صحابه در همة مسائل وحدت نظر وجود نداشت و به خصوص در مسائل سیاسی، اعتقادی، امامت و قیام به سیف گرایش‌های مختلفی دیده می‌شد،( همان، ص110) به گونه‌ای که هنوز بدن مطهر پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  دفن نشده بود که در جانشینی پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم  اختلاف کردند. گروهی از صحابه سعدبن عباده، گروهی ابابکر و گروهی امیرالمؤمنین علی علیه السلام را برای جانشینی و خلافت پیامبر بر جامعة اسلامی، اولی و احق دانستند.

بعد از دوران خلافت خلفای ثلاث، افرادی از صحابه چون طلحه و زبیر ابتدا با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیعت کردند و آن‌گاه پیمان شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند.

برخی نیز چون معاویه که سلفیّه او را جزو صحابه می‌دانند،( ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، مروان کجک، مصر، دارالکلمة الطیبه، )(1995م، ج4، ص422)  با امام بر حق، علی علیه السلام به دشمنی برخاستند و تنور جنگ صفین برافروختند.

برخی نیز چون خوارج برای تحمیل نظریه‌های خویش بر امت و حتی بر امیرمؤمنان علی علیه السلام ، قرآن را مطابق هوس‌های خویش تأویل کردند و سرانجام آن امام همام را به میدان پیکار فرا خواندند، در حالی که بسیاری از آنان از صحابه یا تابعین بودند.

پس از کدامین گروه باید تبعیت کرد؟ از امیرمؤمنان و اصحابش یا از معاویه و اصحاب جمل؟

آیا می‌توان تصور کرد هر دو بر صراط مستقیم بوده باشند؟ اگر چنین است و صراط مستقیم تکثیرپذیر است، پس چرا امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقیه را اهل ضلال و بدعت می‌دانند؟ چنان که می‌گویند: خوارج، رافضه، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله، اهل کلام(اشاعره، ماتریدیه)، صوفیه، فلاسفه، باطنیه، احزاب، ملیها و... اهل بدعت هستند(ناصر بن عبدالکریم العقل، دراسات فی الاهواء و البدء، ص29ـ33) و پیروی از آنها جایز نیست.

اگر چه سخن ایشان در مورد ضلالت گروه‌هایی مثل خوارج، قدریه، جهمیه و جبریه، از نظر نگارنده نیز درست است، اما ظهور بسیاری از این گروه‌ها در عصر صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین بوده است، اگر بر اساس بینش سلفی‌ها رافضه را کسانی بدانیم که خلافت ابابکر، عمر و عثمان را نپذیرفتند، پس شماری از صحابه و تابعین و تابعان آنها این خلافت را نپذیرفتند که از مشهورترین آنها می‌توان از صحابه، علی بن ابی طالب، امام حسن، امام حسین علیهم السلام ، سلمان فارسی، مقداد و ابوذر غفاری و از تابعین، امام زین العابدین؛ زینت عابدان و موحدان، امام محمدباقر؛ باقر علم و دانایی و امام جعفر صادق؛ استاد با واسطه و بی‌واسطة پیشوایان چهارگانة فقه اهل سنت و... را نام برد. اگر پیروی از امام علی و امام حسن ضلالت و بدعت است، پس باید غیر از پیروان معاویه و اصحاب جمل همه اهل بدعت باشند و حال آنکه خود سلفی‌ها و بسیاری از فرق اهل سنت، علی علیه السلام را از خلفای راشدین و اصحاب «عشرة مبشره» (ده نفری که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آنها را به بهشت بشارت داده است) می‌دانند (ابن بدران، المدخل إلی مذهب الإمام احمد بن حنبل، بیروت، داراحیاء التراث، بی تا، ص11)

پس اینک لازم است ببینیم از دیدگاه سلفی‌ها سلف صالح چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایة نجات و انحراف از مسیر آنان موجب بدعت و ضلالت است، و معیار آنها در صالح بودن چیست.

نوشته : دکتر علی الله بداشتی

 

  • جواد حسینی کاشانی