تابش قطره

فروغ قطره ای در خلوت تنهایی

تابش قطره

فروغ قطره ای در خلوت تنهایی

تابش قطره

بهانه ای برای بیان برخی معارف دین مبین اسلام و آموزه های مکتب اهل بیت علیهم السلام و مطالب مورد نیاز زائران و مسافران سفر معنوی حج و عمره و عتبات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا أن هدانا الله و صلی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة المهدیین سیّما علی خاتم الأنبیاء و خاتم الأوصیاء علیهما آلاف التحیة و الثناء‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّءُ إلی الله

حج، پایان‌بخش ضیافت الهی

بحث کوتاهی پیرامون اسرار حج به خواست ذات اقدس الهی مطرح می‌شود، گرچه بحث به عنوان «تبیین اسرار حج است» ولی روح این سخن به تحلیل اسرار عبادات برمی‌گردد؛ چون همه این عبادات یک سرّ مشترکی دارند و یک سرّ مختص [و] به هر کدام از این دو سرّ انسان راه پیدا کند، می‌تواند درباره غیر حج هم این راه را طی کند. عظمت حج به قدری در دعاهای ماه مبارک رمضان چشم گیر است که معلوم می‌شود خدا می‌خواهد ضیافت خود را در طی این چند ماه تتمیم کند. آغاز ضیافت همان شهر الله (ماه مبارک رمضان) است و پایانش هم ذی‌الحجه است که پایان أشهر حج است؛ زیرا حج به نوبه خود ضیافت خداست. حاجیان «ضیوف الرحمن»اند. این تعبیر ضیافت که درصوم و در حج آمده است از روایات اسلامی گرفته شده است.1

  • جواد حسینی کاشانی

 

«هند» دختر نعمان یکى از زیباترین زنان عرب بود. وقتى اوصاف زیبائى او به اطلاع حجاج بن یوسف رسید، از وى خواستگارى نمود، و با صرف اموال بسیارى او را به همسرى خود درآورد.

هنگام عقد، حجاج تعهد نمود که علاوه بر مهریه ، دویست هزار درهم نیز به وى بدهد.

هند بعد از ازدواج ، به اتفاق حجاج به« معره» شهر پدرش واقع در سوریه رفت و مدتى طولانى در آنجا به بردند. هنگامى که حجاج از طرف عبدالملک مروان به حکومت «عراقین » یعنى عراق و ایران آن روز که جمعا یک ایالت امپراطورى او را تشکیل مى داد، منصوب شد، هند نیز با حجاج به عراق رفت و در آنجا زندگى خود ادامه دادند.

هند از این وصلت ناراضى بود و از زندگى با حجاج رنج مى برد ولى آن را پنهان مى داشت و سخنى بر لب نمى آورد.

روزى حجاج غفلتا وارد خانه شد و دید که هند خود را در آئینه تماشا مى کند. حجاج در گوشه اى ایستاد، و به طورى که هند او را نبیند حرکتش ‍ را زیر نظر گرفت ، و گوش داد ببیند چه مى گوید.

هند در حالیکه رخسار زیبا و اندام دلرباى خود را در آئینه مى نگریست ، اشعارى بدین مضمون زیر لب زمزمه مى کرد:

هند یک زن شایسته عرب و از دودمان دلاورانست ، ولى افسوس که با قاطرى جفت شده است .

پس اگر انسانى بزاید، آفرین بر او! و چنانچه قاطرى زائید، آنرا از« قاطر» آورده است ، و جاى تعجب هم نیست !!

حجاج از شنیدن سخنان نیشدار هند سخت برآشفت و دانست که وى از همسرى با او چقدر رنج مى برد و از زندگى خود در سراى او ناراضى است .

از این رو بدون اینکه هند ملتفت شود، از همانجا برگشت و از آن روز دیگر با وى سخنى نگفت و همبستر نشد.

مدتى بعد به فکر افتاد هند را طلاق دهد. براى انجام این کار شخصى به نام «عبدالله طاهر» از نزدیکان خود را با وکالت نزد هند فرستاد، و دویست هزار درهم به او داد و گفت : اى پسر طاهر! بدون مقدمه و تشریفات ، هند را با دو کلمه طلاق بده ، سپس این مبلغ را که تعهد کرده بودم علاوه بر مهریه به وى بدهم ، به او تسلیم کن و برگرد.

عبدالله هند را ملاقات کرد و گفت : حجاج مى گوید: مدتى نزد ما ماندى ، و زیاد هم ماندى ! تو به خیر و ما به سلامت ، این هم دویست هزار درهمى که از ما مى خواستى !

هند بلادرنگ گفت : اى پسر طاهر! گوش کن ! به خدا قسم ، آن روز که من نزد حجاج بودم ، از همسرى با وى خدا را شکر نکردم ، و امروز هم که از او جدا مى شوم پشیمان نیستم !

این دویست هزار درهم را نیز به شکرانه مژده اى که به من دادى ، که از سگ خاندان «ثقیف » خلاص شده ام ، یکجا به تو بخشیدم . برگرد و جریان را به او اطلاع بده !

بعد از چندى ماجراى طلاق هند دختر نعمان به گوش عبدالملک مروان رسید، و از زیبائى او داستانها شنید. عبدالملک دستور داد، هند را برایش ‍ خواستگارى کنند.

هند در جواب خلیفه نامه اى نوشت که بعد از عنوان چنین بود:

«امیرالمؤ منین ! بداند که : سگ در این ظرف زبان زده است !» وقتى عبدالملک نامه هند را خواند شیفته فهم و کمالش شد و از آن مضمون که براى حجاج گفته بود خندید. سپس نامه اى به وى بدین گونه نوشت :

«هرگاه سگ در ظرفى پوز کرد، باید هفت مرتبه طبق دستور شرع ، آن را شست ، که یک بار آن با خاک است ، و بعد از تطهیر ظرف ، استعمال آن حلال است » و با این کنایه به هند خاطرنشان ساخت که بعد از انقضاى عده طلاق ، زن هر کس بوده ، ازدواج او با دیگران بلامانع و گوارا است .

هند بعد از خواندن نامه خلیفه نتوانست پاسخ منفى بدهد، ناگزیر نامه دیگرى به این شرح به وى نوشت :... من از اینکه به همسرى خلیفه درآیم حرفى ندارم ،

ولى قبل از عقد شرطى مى کنم . اگر خلیفه سؤ ال کند که آن شرط چیست ؟ مى گویم : باید حجاج مهار شترم با به دوش بگیرد و مانند روزگارى که گمنام بود، پیاده از« معره » تا «شام » نزد خلیفه بیاورد!

عبدالملک نامه را گشود و خواند و مدتى از ظرافت طبع و ذوق لطیف هند خندید، آنگاه نامه اى براى حجاج به عراق نوشت و طى آن نامه آن او را ماءمور ساخت که طبق درخواست هند نامزدى وى ! پیاده و پا برهنه ، مهار شترش را گرفته و از معره به شام بیاورد!!

حجاج بعد از اطلاع از ماجرا با همه سنگینى آن ماءموریت جانکاه ، چاره اى جز اطاعت امر خلیفه ندید. ناگزیر به هند پیغام داد که حسب الامر خلیفه خود را آماده سفر شام کند.

سپس با هیئتى مرکب از شخصیتهاى بانفوذ عراق به معره رفت ، و آمادگى خود را براى بردن « هند» اعلام داشت .

« هند» هم بار سفر بست و مهیاى حرکت شد. آنگاه در کجاوه مخصوص نشست ، و در حالى که کنیزان و نوکرانش در کجاوه هاى دیگر نشسته و اطراف شترش را گرفته بودند، « معره » را به قصد« شام » ترک گفت .

حجاج نگون بخت نیز مهار شتر هند زن زیبا و شیرین زبان سابق خود را به دست گرفته و با پاى برهنه آنرا مى کشید. هند که از این تصادف و موفقیت از شادى در پوست نمى گنجید، گاهى از میان کجاوه سر بیرون مى آورد و با « هیفاء» دایه خود حجاج را ریشخند مى کردند، و به سیه روزى وى مى خندیدند!
هوا گرم و هند در کجاوه ناراحت شده بود. از اینرو به هیفاء گفت : پرده کجاوه را به یک سو بزن تا بتوانم از نسیم ملایمى که مى وزد استنشاق کنم . دایه نیز پرده را به یک سو زد. در این موقع نگاه هند به صورت حجاج افتاد و بى اختیار خنده اش گرفت !...

حجاج که از این خنده معنى دار سخت ناراحت شده بود فى الحال این شعر را خواند:


 
اى هند! هر چند امروز به من مى خندى ، ولى آن شبهائى را از یاد مبر، که مانند لباس چاک چاکى تو را از خویش دور مى کردم !
هند نیز با دو شعر به مضمون زیر به وى پاسخ داد:

وقتى که روح ما سالم باشد، از فقدان مال و ثروت چه باک داریم ؟
مال به دست مى آید و عزت گذشته برمى گردد،

اما در صورتى که خداوند انسان را از مهلکه نجات دهد!

هند در میان راه پیوسته مى گفت و مى خندید و حجاج را به مسخره مى گرفت : حجاج هم چاره اى جز سکوت و سوختن و ساختن نداشت ! همین که به نزدیک شام رسیدند، هند سر از کجاوه بیرون آورد و یک سکه طلا به زمین افکند، سپس حجاج را مخاطب ساخت و گفت : اى ساربان ! یک درهم نقره از دست من به زمین افتاد آنرا بردار و به من بده !

حجاج نگاهى به زمین کرد و به جاى درهم نقره یک سکه طلا دید، از این رو به هند گفت آنچه به زمین افتاده است یک سکه طلا است .

هند: نه ، یک درهم نقره بود.

حجاج : نه ، خیر یک سکه طلا است !

هند که منتظر فرصت بود، و مى خواست این سخن را از زبان حجاج بشنود گفت : خدا را شکر مى کنم که اگر من یک درهم نقره از دست دادم ، در عوض یک سکه طلا به من داد! و با این سخن اشاره به طلاق خود از حجاج و ازدواج با خلیفه عبدالملک مروان نمود، سپس وارد شام شد و به همسرى خلیفه درآمد.

منبع : داستانهای  ما نوشته مرحوم علی دوانی

  • جواد حسینی کاشانی


شهادت ثالثه از چه زمانی شروع شده و آیا جدای از روایات عامه روایت خاصی نیز دارد ؟

ابوذر در اذان شهادت به ولایت مى‏داد :
در این زمینه مراغی مصری از علمای اهل سنت در کتاب خویش السلافة فی امر الخلافة دو روایت از جناب صحابی عظیم الشان ابوذر غفاری و نیز صحابی گرانمرتبه سلمان فارسی نقل می کند :
روایت اول در مورد ابوذر:
أخرج أن رجلا دخل على رسول الله (صلى الله علیه واله وسلم) وقال : یا رسول الله إنّ أباذر یذکر فی الأذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلى علیه السلام .
قال رسول اللّه‏(صلی الله علیه وآله وسلم ) کذلک ، أو نسیتم قولی فی غدیر خم : من کنت مولاه فعلی مولاه ) ؟ .
السلافة فی أمر الخلافة، ص 32.
شخصی به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفت : ای رسول خدا ؛ ابو ذر در اذان بعد از شهادت به رسالت شهادت به ولایت علی می دهد ؛ رسول خدا فرمودند : همین است ؛ آیا کلام من را در روز غدیر خم فراموش کردید که « هرکس که من مولای اویم پس علی مولای اوست »؟
روایت دوم در مورد سلمان :
دخل رجل على رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم ، فقال : یا رسول الله ! إنی سمعت أمرا لم أسمع قبل ذلک ، فقال صلى الله علیه واله وسلم : ما هو ؟ قال : سلمان قد یشهد فی أذانه بعد الشهادة بالرسالة ، الشهادة بالولایة لعلی (علیه السلام)
  ، قال (صلی الله علیه وآله وسلم ): سمعت خیرا.
السلافة فی أمر الخلافة، ص 32.
شخصی به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفت : ای رسول خدا ،چیزی را شنیدم که تا کنون نشنیده بودم ، رسول خدا فرمودند : آن چه چیزی است ؟
پاسخ داد :‌سلمان در اذان خویش بعد از شهادت به رسالت ، شهادت به ولایت علی علیه السلام می دهد ؛ پس حضرت فرمودند : چیز نیکویی را شنیده ای !!
بنا بر این نمی توان و نباید گفتن شهادت ثالثه را جزو بدعت های در اذان دانست .
برای تکمیل بحث ، بحث بدعت های در اذان را نیز ضمیمه مطلب بالا می نماییم :
بدعت ها در اذان :
الصلاة خیر من النوم:
1- الصلاة خیر من النوم از بدعتهای حضرت خلیفه ثانی‏عمر بن خطاب بوده و در زمان پیامبر اکرم این جمله در اذان وجود نداشته. چنانچه ابن حزم ظاهری، و امام مالک و قرطبی تصریح دارند:
الف ) امام مالک می‏گوید:
اِن المؤذن جاء الی عمربن الخطاب یؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خیر من النوم فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح.
هنگامیکه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسیدن وقت نماز صبح را به او اعلام کند عمر را دید که به خواب فرو رفته فریاد برآورد: الصلاة خیر من النوم، پس عمر به او دستور داد تا از این پس این عبارت را در اذان صبح قرار دهند.
الموطّا 1: 72
ب) ابن حزم می‏گوید:
الصلاة خیر من النوم، ولا نقول بهذا ایضا لأنه لم یأت عن رسول اللّه - صلی اللَّه علیه و سلّم .
الصلاة خیر من النوم ؛ ما آن را قبول نداریم ؛ زیرا از رسول خدا نیامده است
المحلی 3: 161
2- السلام علیک ایها الامیر:
احناف به پیروی از امام ابو یوسف در فصول اذان و قبل از حی علی الصلاة جایز می‏دانند جمله‏ای را اضافه کرده و خطاب به خلیفه وقت بگویند: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته

الف) سرخسی می‏گوید:
قد روی عن ابی یوسف رحمة الله انه قال: لابأس بأن یخصّ الأمیر بالتثویب فیأتی بابه فیقول: السلام علیک ایها الامیر و رحمة الله و برکاته حی علی الصلاة مرتین حی علی الفلاح مرتین الصلاة یرحمک اللّه
از ابو یوسف روایت شده است که گفت : اشکالی ندارد که تنها مخصوص حاکم تثویب کند (او را به نماز دعوت کند) پس به در خانه او آمده و بگوید :"السلام علیک ایها الامیر ورحمة الله وبرکاته" و سپس دوبار حی علی الصلاة و دو باز حی علی الفلاح و سپس " الصلاة یرحمک الله"
المبسوط 1: 131
ب) حلبی می‏گوید:
«عن أبی یوسف: لا أری بأساً أن یقول المؤذن السلام علیک أیها الامیر و رحمة الله و برکاته حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، الصلاة برحمک الله.» لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمین، ای و لهذا کان مؤذن عمر بن عبدالعزیز - رضی‏الله عنه - یفعله.
از ابو یوسف نقل شده است که گفت : اشکالی نمی بینم در اینکه موذن بگوید : السلام علیک ایها الامیر ورحمة الله وبرکاته حی علی الصلاة حی علی الفلاح الصلاة یرحمک الله .
زیرا حاکمان مشغول مصالح مسلمانان هستند و به همین دلیل موذن عمر بن عبد العزیز چنین می کرده است .
السیرة الحلبیة 3: 304
مصادر ذیل نیز در این زمینه مشاهده شود:
الهدایة فی شرح البدایة 1: 42 الجامع الصغیر 1: 38- تاریخ مدینة دمشق، ج 60: 40 - شرح الزرقانی 1: 215 - تنویر الحوالک ج 1، ص 71 - الذخیره 2: 47 - مواهب الجلیل 1: 431، الطبقات الکبری 5: 334 و 359.
3- حذف «حی علی خیر العمل» از اذان:
الف) صاحب اضواء البیان می گوید :
که ابن عمر در اذان خود آن را می گفته است نیز علی بن الحسین می گفته این همان اذان اولیه(بدون تغییر) است .بلال نیز گاهی اینچنین اذان می گفته است.
اضواء البیان ج8 ص 156
ب) بیهقی در سنن کبرای خود می گوید :
1842 أخبرنا أبو عبد الله الحافظ وأ بو سعید بن أبی عمرو قالا ثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا یحیى بن أبی طالب ثنا عبد الوهاب بن عطاء ثنا مالک بن أنس عن نافع قال کان بن عمر یکبر فی النداء ثلاثا ویشهد ثلاثا وکان أحیانا إذا قال حی على الفلاح قال على أثرها حی على خیر العمل ورواه عبد الله بن عمر عن نافع قال کان بن عمر ربما زاد فی أذانه حی على خیر العمل ورواه اللیث بن سعد عن نافع
ابن عمر در اذان خود سه بار الله اکبر می گفت و سه بارشهادت می داد ، وگاهی اوقات نیز وقتی حی علی الفلاح را می گفت ، در پشت سر آن می گفت : حی علی خیر العمل ....
ابن عمر گاهی در اذانش حی علی خیر العمل را زیاد می کرد .
1843 کما أخبرنا أبو عبد الله الحافظ أنا أبو بکر بن إسحاق ثنا بشر بن موسى ثنا موسى بن داود ثنا اللیث بن سعد عن نافع قال کان بن عمر لا یؤذن فی سفره وکان یقول حی على الفلاح وأحیانا یقول حی على خیر العمل ورواه محمد بن سیرین عن بن عمر أنه کان یقول ذلک فی أذانه وکذلک رواه نسیر بن ذعلوق عن بن عمر وقال فی السفر وروی ذلک عن أبی أمامة
ابن عمر در سفر اذان نمی گفت و در اذان خود می گفت : حی علی الفلاح و گاهی در پشت سر آن می گفت : حی علی خیر العمل
1844 وأخبرنا محمد بن عبد الله الحافظ أنا أبو بکر بن إسحاق ثنا بشر بن موسى ثنا موسى بن داود ثنا حاتم بن إسماعیل عن جعفر بن محمد عن أبیه أن علی بن الحسین کان یقول فی أذانه إذا قال حی على الفلاح قال حی على خیر العمل ویقول هو الأذان الأول
از علی بن الحسین (امام سجاد) نقل شده است که در اذان خود وقتی به حی علی الفلاح می رسید می گفت : حی علی خیر العمل و می گفت این اذان اول است (اذان قبل از تحریف)
سنن البیهقی الکبرى ج1/ص424
ج) ابن ابی شیبه می گوید :
من کان یقول فی أذانه حی على خیر العمل :
2239 حدثنا أبو بکر قال نا حاتم بن إسماعیل عن جعفر عن أبیه ومسلم بن أبی مریم أن علی بن حسین کان یؤذن فإذا بلغ حی على الفلاح قال حی على خیر العمل ویقول هو الأذان الأول
2240 حدثنا أبو خالد عن بن عجلان عن نافع عن بن عمر أنه کان یقول فی أذانه الصلاة خیر من النوم وربما قال حی على خیر العمل
2241 حدثنا أبو أسامة قال نا عبید الله عن نافع قال کان بن عمر زاد فی أذانه حی على خیر العمل
کسانی که در اذان خود حی علی خیر العمل می گفته اند :
...علی بن الحسین اذان می گفت ، پس وقتی که به حی علی الفلاح رسید گفت : حی علی خیر العمل و فرمود که این اذان اول است .
... ابن عمر در اذان خود می گفت الصلاة خیر من النوم و گاهی می گفت حی علی خیر العمل
...ابن عمر در اذان خود حی علی خیر العمل را زیاد می کرد .
مصنف ابن أبی شیبة ج1/ص195
د) عبد الرزاق صنعانی می گوید :
1797 عبد الرزاق عن بن جریج عن نافع عن بن عمر أنه کان یقیم الصلاة فی السفر یقولها مرتین أو ثلاثا یقول حی على الصلاة حی على الصلاة حی على خیر العمل
ابن عمر هنگامی که در سفر نماز می خواند آن را دو یا سه بار می گفت ؛ می گفت : حی علی الصلاة حی علی الصلاة حی علی خیر العمل
مصنف عبد الرزاق ج1/ص464:
هـ) متقی هندی در کنز العمال می گوید :
23174 - عن بلال کان بلال یؤذن بالصبح فیقول حی على خیر العمل
بلال اذان صبح را می گفت ، پس در آن می گفت : حی علی خیر العمل
کنز العمال ج8/ص161
و) ابن حجر در لسان المیزان می گوید :
زعم أنه سمع بن هارون عن الحمانی عن أبی بکر بن عیاش عن عبد العزیز بن رفیع عن أبی محذورة رضی الله عنه قال کنت غلاما فقال لی النبی
  صلى الله علیه وسلم  اجعل فی آخر أذانک حی على خیر العمل وهذا حدثنا به جماعة عن الحضرمی عن یحیى الحمانی
ابی محذوره گفته است : جوان بودم که رسول خدا صلی الله علیه [وآله] و سلم فرمودند در آخر اذانت حی علی خیر العمل بگو
لسان المیزان ج1/ص268
جالب اینکه مولف لسان المیزان بعد از نقل این مطلب می گوید وی بخاطر نقل این روایت ضعیف است!!! یعنی چون این حرف مخالف مذهبشان است راوی آن را دروغگو می پندارد با اینکه باقی علمای اهل سنت وی را تایید کرده اند.
و) زیلعی می گوید :
ما جاء فی حی على خیر العمل أخرجه البیهقی عن عبد الله بن محمد بن عمار وعمار وعمر ابنی أبی سعد بن عمر بن سعد عن آبائهم عن أجدادهم عن بلال أنه کان ینادی بالصبح فیقول حی على خیر العمل فأمره النبی
  صلى الله علیه وسلم  أن یجعل مکانها الصلاة خیر من النوم وترک حی على خیر العمل انتهى قال البیهقی لم یثبت هذا اللفظ عن النبی  صلى الله علیه وسلم  فیما علم بلالا وأبا محذورة ونحن نکره الزیادة فیه والله اعلم قال فی الإمام ورجاله یحتاج إلى کشف أحوالهم انتهى واخرج البیهقی أیضا عن عبد الوهاب بن عطاء ثنا مالک بن أنس عن نافع قال کان بن عمر أحیانا إذا قال حی على الفلاح قال على أثرها حی على خیر العمل ثم أخرجه عن اللیث بن سعد عن نافع عن بن عمر نحوه قال ورواه عبید الله بن عمر عن نافع ان بن عمر ربما زاد فی اذانه حی على خیر العمل
آنچه که در مورد حی علی خیر العمل آمده است :
بیهقی از ... نقل کرده است که بلال اذان صبح را می گفت پی می فرمود حی علی خیر العمل ؛ پس رسول خدا به او دستور دادند که به جای آن الصلاة خیر من النوم را قرار دهد و آن را رها کند .
بیهقی گفته است که این متن با این الفاظ
در مورد چیزهایی که به بلال و ابا محذوره یاد دادند ( که حی علی خیر العمل را بردار و جای آن الصلاة خیر من النوم بگذار)- از رسول خدا نرسیده است ولی ما زیاده را در اذان مکروه می دانیم ( لذا حی علی خیر العمل نمی گوییم)...ابن عمر گاهی اوقات وقتی می گفت حی علی الفلاح به دنبال آن می گفت حی علی خیر العمل ... ابن عمر گاهی در اذان خود حی علی خیر العمل می گفت .
نصب الرایة ج1/ص290
جالب توجه آن است زیلعی گفته است روایت صحیح نداریم که رسول خدا به بلال گفته باشند الصلاة خیر من النوم و تنها داریم که بلال در اذان خود حی علی خیر العمل می گفت. ولی می گوید ما زیاد کردن ( حی علی خیر العمل ) را در اذان مکروه می دانیم!!!

منبع : وبلاگ ها و فضای مجازی

  • جواد حسینی کاشانی

 

بررسی و نقد تعاریف

محور تعریف‌های موافقان از سلفیّه، پیروی از سلف صالح است، گرچه مصطفی حلمی در تعریف خویش دامنة این پیروی را تا محمد بن عبدالوهاب و سایر رهبران معاصر سلفی در دنیای اسلامی بسط داده است، اما غالب اندیشوران معیار سلفی بودن را به پیروی از سلف صالح یعنی صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین محدود کرده‌اند و افرادی چون ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را از احیاگران سلفی می‌دانند.

برای بررسی و نقد دیدگاه‌ها دربارة تعریف سلفیّه لازم است دو مسأله را تحلیل کنیم: یکی این‌که مراد از «پیروی‌سلف‌صالح» به‌چه معناست و دیگر آنکه «سلف صالح» چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایة نجات و تخلف از آنان موجب گمراهی و هلاکت است.

معنای پیروی از سلف

پیروی از سلف صالح به چه معناست؟

آیا مقصود این است که در روش اندیشه و شیوة زندگی فردی و اجتماعی و... تابع و مقلد آنان باشیم و در روش اندیشه یا نحوة زندگی، در اصول عقیدتی و یا در احکام فردی و اجتماعی، نگاهمان فقط به سلف باشد و از عقل خویش برای تجدید حیات اجتماعی و فهم جدید از قرآن و سنت بهره‌ای نبریم؟

بدیهی است که این طرز تفکر نه مورد تأیید خود قرآن و سنت است و نه هیچ عقل سلیمی آن را تأیید می‌کند، زیرا:

اولاً : خود قرآن کریم که سلفیّه خود را متولیان انحصاری قرآن می‌دانند، بسیاری از اقوام گذشته را به جهت پیروی کورکورانه از پدران و گذشتگان سرزنش می‌کند و این را دلیل بر بی‌خردی می‌داند( بقره: 170)

ثانیاً : خداوندی که این همه بر تعقل و اندیشه‌ورزی تأکید می‌کند و مشرکان عصر رسالت را به جهت تعقل نکردن و تقلید از آبا و اجداد سرزنش می‌کند، آیا امت آخرالزمان را استثنا می‌نماید و آنان را به پیروی بی‌دلیل از سلف امر می‌کند؟

کدام عقل سلیم می‌پذیرد که اگر سلف صالح برای انجام فریضة حج، از استر و اسب و اشتر استفاده می‌کردند، امروز هم به احترام سلف صالح و به تبعیت از سلف صالح، از اسب و اشتر استفاده کنند و بر هواپیما ننشینند. اگر سلف صالح در هنگام سخنرانی مجبور بودند با صدای بسیار بلند سخن بگویند یا افرادی در وسط جمعیت سخنانشان را به دیگران منتقل کنند، امروز هم عده‌ای می توانند بگویند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نکرده‌اند، اگر ما این کار را بکنیم بدعت در دین است و باید حنجره را پاره کرد تا مقصود خویش را به همة مخاطبان رساند؟ سلف نه از رادیو استفاده می‌کردند و نه از تلفن و تلویزیون و ماهواره و نه از روزنامه و مجله و اینترنت، اما امروزه قاطبة علمای اسلام از مذاهب گوناگون، حتی عالمان سلفی مذهب، استفاده از این وسایل را برای تبلیغ فرهنگ اسلامی نه تنها جایز بلکه ضروری می‌دانند و خلاف آن را تحجر و واپسگرایی می‌دانند.

گذشته از همة اینها، اگر زندگی سلف را بررسی کنیم، می‌بینیم در همان سه قرن اولیة اسلام تغییرات بسیاری در شیوه‌های زندگی فردی و اجتماعی به ویژه در حکومت به وجود آمد. رمضان البوطی می‌نویسد:

هیچ کدام از پژوهشگران و یا آشنایان با تاریخ صحابه و تابعین در این تردید ندارند که عواملی تقریباً به صورت همزمان بروز کردند(السلفیه، ص47) و با ظهور آنها برای سلف صالح ـ رضوان الله علیهم ـ این امکان بر جای نماند که در برخورد با اندیشه و زندگی بر همان شیوة نخست خود ثابت و پایدار بمانند تا این ثبات و پایداری ... صورت معیار و الگویی به خود بگیرد و همة مسلمانانی که پس از آن می‌آیند موظف به پیروی از آن باشند؛ بلکه ناگزیر بودند به اقتضای عواملی که ذکر شد (و دیگر تحولات به وجود آمده) روش‌های دیگری را در زمینة برخورد با زندگی و مسائل آن جایگزین روش قبلی خود سازند و در زمینة فرهنگ و علوم و شیوه‌های شناخت و اندیشه به جای سبک‌های فطری که قبلاً با آن آشنایی داشتند، سبک‌های پیچیدة تازه‌ای را در پیش گیرند(مقصود ایشان، گسترش دایرة فتوحات اسلامی، گرایش بسیاری از پیروان ادیان دیگر به اسلام، گرویدن هزاران تن از سرزمین‌های مجاور و نیز سرزمین‌های دور به اسلام و گسترش زندقه است (همان، ص43ـ45)

ایشان در ادامه، نمونه‌هایی را از مسائل عمرانی، عادات اجتماعی و فعالیت‌های اقتصادی که صحابه در زمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  با آن آشنایی نداشتند و در زمان تابعین و پیروان تابعین به وجود آمده ذکر می‌کند(السلفیه، ص47ـ56) پس بدیهی است «پیروی و تبعیت از سلف صالح» نمی‌تواند به این معنا باشد که ما باب اندیشه را در مسائل زندگی ببندیم و شیوة نوینی را برای حل مشکلات زندگی استفاده نکنیم. از سوی دیگر، آیا سلف صالح در برخورد با مسائل، همه به یک گونه برخورد می‌کردند و خود هیچ اختلافی نداشتند؟

بررسی تاریخ گواهی می‌دهد: در همان سدة نخست، گرچه گروهی از تابعان بر سنت‌های پیشین اصرار می‌ورزیدند، اما گروهی دیگر بر اجتهاد در مسائل مستحدثه تأکید داشتند که این گروه از سوی سنت‌گرایان «اصحاب أرَأیتَ» (یعنی آیا دیدی؟ مقصود این است که آیا دیدی حکم فلان مسأله چه بود؟ پس حکم این مسأله نیز چنین است.(البوطی، همان، ص63) خوانده شدند (  احمد پاکتچی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9،تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چ. اول، 1381، ص114 ) این گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه نبودند، اما گسترش حوزة جغرافیایی اسلام و پیدایی مسائل مستحدثه و دوری از مرکز خلافت اسلامی و عدم دسترسی به نصوصی که مرجع و منبع باشد، زمینه را برای اجتهاد شخصی در مسائل به ویژه احکام فقهی آماده کرد. چنان که بر اساس گزارش محققان، در نیمة نخست سدة دوم هجری، فقه در طی تحولی سریع، مرحلة فقه نظام گرا را پشت سر گذارده و شتابان روی به سوی مرحله‌ای دیگر یعنی تدوین نهاده بود که شکل‌گیری گروهی با عنوان «اصحاب رأی» حاصل آغاز همین مرحله و تکوین فقه بود.

در میانة سدة دوم قمری، نزاع محافل دینی در باب استعمال رأی و حدود کاربرد آن در فقه، دو گروه جدید را در مقابل یکدیگر نهاده بود:

1 ـ گروهی که رأی فقهی را ارجی ویژه می‌نهادند و به «اصحاب رأی» شناخته شدند.

2 ـ گروهی که به رویارویی با آنان برخاستند و بر پیروی از سنت پیشینیان اصرار داشتند که «اصحاب اثر» یا «اصحاب آثار» خوانده می‌شدند و در منابع متأخر«اصحاب حدیث» نام یافتند.

در نیمة نخست سدة سوم قمری، اصحاب حدیث با بار معنایی پیروان حدیث نبوی مفهومی افتخار آمیز یافت و سنت گرایانی برجسته چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه، خود و همفکرانش را اصحاب حدیث خواندند(دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص114)

در مقابل اصحاب اثر، افرادی چون حسن بصری (د.10ق) و حمادبن ابی سلیمان(د.20ق) و ابن شبرمه(د.44ق) و ابن ابی لیلی (د.48ق) و ابوحنیفه (د.05ق) به «رأی» و درایت و اجتهاد در مسائل گرایش داشتند. به ویژه ابوحنیفه نماد اصحاب رأی در تاریخ فقه است. او در مواجهه با آرای صحابه، اتفاق آنان را حجت می‌شمرد و در صورت اختلاف، خود را در انتخاب به وفق رأی مخیر می‌دید(دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص128ـ132)

نتیجه این‌که در میان تابعین و تابعینِ تابعین وحدت نظری وجود نداشت و هر گروهی خود را مصیب و بر حق می‌پنداشت و دیگری را مردود می‌دانست. حتی در بین صحابه در همة مسائل وحدت نظر وجود نداشت و به خصوص در مسائل سیاسی، اعتقادی، امامت و قیام به سیف گرایش‌های مختلفی دیده می‌شد،( همان، ص110) به گونه‌ای که هنوز بدن مطهر پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  دفن نشده بود که در جانشینی پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم  اختلاف کردند. گروهی از صحابه سعدبن عباده، گروهی ابابکر و گروهی امیرالمؤمنین علی علیه السلام را برای جانشینی و خلافت پیامبر بر جامعة اسلامی، اولی و احق دانستند.

بعد از دوران خلافت خلفای ثلاث، افرادی از صحابه چون طلحه و زبیر ابتدا با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیعت کردند و آن‌گاه پیمان شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند.

برخی نیز چون معاویه که سلفیّه او را جزو صحابه می‌دانند،( ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، مروان کجک، مصر، دارالکلمة الطیبه، )(1995م، ج4، ص422)  با امام بر حق، علی علیه السلام به دشمنی برخاستند و تنور جنگ صفین برافروختند.

برخی نیز چون خوارج برای تحمیل نظریه‌های خویش بر امت و حتی بر امیرمؤمنان علی علیه السلام ، قرآن را مطابق هوس‌های خویش تأویل کردند و سرانجام آن امام همام را به میدان پیکار فرا خواندند، در حالی که بسیاری از آنان از صحابه یا تابعین بودند.

پس از کدامین گروه باید تبعیت کرد؟ از امیرمؤمنان و اصحابش یا از معاویه و اصحاب جمل؟

آیا می‌توان تصور کرد هر دو بر صراط مستقیم بوده باشند؟ اگر چنین است و صراط مستقیم تکثیرپذیر است، پس چرا امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقیه را اهل ضلال و بدعت می‌دانند؟ چنان که می‌گویند: خوارج، رافضه، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله، اهل کلام(اشاعره، ماتریدیه)، صوفیه، فلاسفه، باطنیه، احزاب، ملیها و... اهل بدعت هستند(ناصر بن عبدالکریم العقل، دراسات فی الاهواء و البدء، ص29ـ33) و پیروی از آنها جایز نیست.

اگر چه سخن ایشان در مورد ضلالت گروه‌هایی مثل خوارج، قدریه، جهمیه و جبریه، از نظر نگارنده نیز درست است، اما ظهور بسیاری از این گروه‌ها در عصر صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین بوده است، اگر بر اساس بینش سلفی‌ها رافضه را کسانی بدانیم که خلافت ابابکر، عمر و عثمان را نپذیرفتند، پس شماری از صحابه و تابعین و تابعان آنها این خلافت را نپذیرفتند که از مشهورترین آنها می‌توان از صحابه، علی بن ابی طالب، امام حسن، امام حسین علیهم السلام ، سلمان فارسی، مقداد و ابوذر غفاری و از تابعین، امام زین العابدین؛ زینت عابدان و موحدان، امام محمدباقر؛ باقر علم و دانایی و امام جعفر صادق؛ استاد با واسطه و بی‌واسطة پیشوایان چهارگانة فقه اهل سنت و... را نام برد. اگر پیروی از امام علی و امام حسن ضلالت و بدعت است، پس باید غیر از پیروان معاویه و اصحاب جمل همه اهل بدعت باشند و حال آنکه خود سلفی‌ها و بسیاری از فرق اهل سنت، علی علیه السلام را از خلفای راشدین و اصحاب «عشرة مبشره» (ده نفری که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آنها را به بهشت بشارت داده است) می‌دانند (ابن بدران، المدخل إلی مذهب الإمام احمد بن حنبل، بیروت، داراحیاء التراث، بی تا، ص11)

پس اینک لازم است ببینیم از دیدگاه سلفی‌ها سلف صالح چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایة نجات و انحراف از مسیر آنان موجب بدعت و ضلالت است، و معیار آنها در صالح بودن چیست.

نوشته : دکتر علی الله بداشتی

 

  • جواد حسینی کاشانی

آیت الله العظمی اراکی رحمت الله علیه فرمودند: شبی خواب امیر کبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت شد؟

با لبخند گفت: خیر.

سؤال کردم: چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه.

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است!

گفتم: چطور؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد؛ سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم: میرزاتقی خان! دوتا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود.

از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.

آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین علیه السلام آمد و فرمود:

به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی؛ این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.

  • جواد حسینی کاشانی


 فاز دوم توسعه مطاف رسما آغاز شد

با خروج اکثر زائران و حجاجی که برای اداء مناسک حج به مکه مکرمه مشرف شده بودند، فاز دوم عملیات توسعه مطاف آغاز گردید. در این مرحله در ادامه مرحله اول از رواق های نیمه ی مقابل حجر اسماعیل تا نیمه محدوده ی باب ملک فهد تخریب خواهد شد و ساختمان جدید از نو با شکل و ترکیب جدید ساخته می شود.

  • جواد حسینی کاشانی


ابن تیمیه (متولد 661- متوفای 728 ق) فقیه و متکلّمی شیعه ستیز، که اکنون شیخ الاسلامِ "سلفی‌"ها و "طالبانی"‌هاست که در حوزه عاشورا پژوهی دست کم به سه تحریف بزرگ دست زده است:

1.  هیچ مصلحتی در قیام امام حسین‌(ع) ندیده و آن را شورش و آشوب پنداشته و از آنجایی که خروج بر حکومت جور را در ممالک اسلامی جایز نمی‌دانسته است، اقدام امام حسین(ع) را ناروا و با مفسده، توصیف کرده است. (منهاج السنه 2/241)

2. از آنجا که به اصل «عدالت صحابه» و «سلف صالح» به شدّت پای بند بوده است، به تبرئه یزید‌بن‌معاویه روی آورده و دامنِ بنی امیّه را از فجایع عاشورا، پاک پنداشته است (الوصیة الکبری/52).

3.نه تنها بنی امیّه و آل یزید که حتّی شامیان را از آن جنایت بزرگ مبرّا دانسته، همه تقصیر‌ها را برای کوفیان‌- آن هم نه کوفیان عثمانی مذهب یا خوارج، بلکه کوفیان شیعی و علوی مذهب – دانسته‌است. (رأس‌الحسین/208)

 این ادعای ابن تیمیه که مردم کوفه را قاتل فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می داند ادعای گزافی است چه اینکه ابن تیمیه می خواهد با این سخنش چنین القا کند که امام حسین علیه السلام را شیعیان کوفه همان هایی که دست پرورده گان مولا امیر المومنین علی بن ابی طالب  علیه السلام بودند دعوت کردند و خودشان نیز او را کشتند و متاسفانه این عقیده ابن تیمیه در جامعه شیعی ما نیز رسوخ کرده و تمام گناه شهادت امام حسین علیه السلام را به گردن مردم کوفه می گذاریم و هر از گاهی که سخن از قاتلین امام حسین علیه السلام به میان می آید لعن و نفرین خود را نثار این جماعت کوفی می کنیم حال این که واقعیت چیز دیگری است.

نه اینکه مردم کوفه در شهادت امام حسین علیه السلام بی تقصیر بودند اما اینکه همه تقصیر را گردن مردم کوفه آنهم کوفیانی که معتقد باشیم پیروان علی بن ابی طالب علیه السلام بوده اند صحیح نیست.

حال سوال این است که  چه کسانی امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانده اند؟ 

قاتلین امام حسین علیه السلام را سه گروه تشکیل می دادند:

الف :   خوارج

 پیدایش خوارج  به زمان ابو بکر بر می‌گردد در حالی که در فرهنگ  شیعیه پیدایش آنها  به حکمیت در جنگ صفین بر می گردد.

ب : عثمانی مذهب ها

 افرادی بودند که عثمانی مذهب بودند. یعنی معتقد بودند که عثمان مظلومانه کشته شده و حضرت امیر علیه السلام در قتل او نقش داشته است. اینها گرچه در کوفه ساکن بودند اما جزء مردم کوفه نبودند چه اینکه معاویه در سال‌های 40 تا 60 با سیاستی که در پیش گرفت بافت جمعیتی شیعه کوفه را بر هم زد. از طرفی عده ای از شیعیان اصیل آنجا را مجبور به کوچ اجباری کرد و عده دیگری که حاضر به ترک سرزمین پدری و مادری خود نبودند را از دم تیغ گذزاند. در این حال جمعیت سنی مذهب یا همان عثمانی مذهب ها که خون خواه عثمان بودند را از اطراف بصره به کوفه گسیل داشت.گروه سوم، سپاهیانی بودند که از شام اعزام شده بودند.

ج : سپاهیان شام

سپاه عظیمی که از مقر حکومت یزید بن معویه در شام برای مقابله با امام حسین علیهالسلام به کوفه آمده بودند که اتفاقا بخش عظیمی از مخالفان حضرت را اینان تشکیل می دادند.

 بر اینکه سپاه اهل شام  با امام حسین علیه السلام در کربلا جنگیدند روایات متعددی وارد شده از جمله روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده که حضرت فرمودند:

«تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین علیه السلام و اصحابه رضی الله عنهم بکربلاء و اجتمع علیه خیل أهل الشام و أناخوا علیه،»

تاسوعا روزی است که حسین علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه اهل شام بر آنها حمله ور شد و آنها را زمینگیر کرد(الکافی، کتاب الصیام، ج4/147 ح7).

 محمد صحتی سرد رودی

  • جواد حسینی کاشانی


این روزها و به مناسبت این ایام عزیز پیامکی در سطح گسترده از جانب دوستان و آشنایان ارسال می شود که بسیاری بدون دقت به محتوای آن ، آن را بدون هیچگونه دخل و تصرف یا ویرایشی برای دوستان دیگر ارسال می کنند و به این ترتیب نا خواسته به جمع کسانی می پیوندند که نسبت به قیام عاشورا تصور نادرستی دارند و چنین القا می کنند که:

محرم و صفر زمان بالیدن است نه نالیدن

بساطش آموزه است نه موزه

تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن

نماد شعور مذهب است نه فقط شور مذهب

منتظران مهدی (عج) بهوش باشند که امام حسین (ع) را منتظرانش کشتند

اما می توان چنین گفت:

محرم و صفر زمان نالیدن است برای بالیدن

بساطش موزه ایست برای آموزه

تمرین خوب گریستن است برای خوب نگریستن

نماد شور مذهب است برای درک شعور مذهب

تلنگری دیگر:

منتظران مهدی (عج)

به هوش باشید مهدی زهرا را تنها نگذارید همانگونه که حسین (ع) را برخی منتظرانش تنها گذاشتند.

  • جواد حسینی کاشانی